ببین!
بازی اینجوریه که من با همه ی سرعتم می دوم طرف اون چوبه. میبینیش اونجا؟
آخه می دونی من این چوبو خیلی دوست دارم . وقتی ۷ سالم بود روی زمین پیداش کردم . خ یلی خوشگل بود اون موقع ٬ منم کردمش تو خاک و فکر کردم که می شه یه درخت. باورت نمی شه ٬ هر روز صبح تا چشامو باز می کردم میومدم بهش آب می دادم ٬ عصرها هم براش ساز می زدم . آخه من اون موقع ها بلد بودم ساز دهنی بزنم. الان دیگه یادم رفته .یه آهنگی بود که عا شقش بودم ٬ اسمش...اسمش...مثل اینکه یادم نمیاد .
زمستونا روش پلاستیک می کشیدم که مثلا سرما نخوره . ظهرا هم ناهارمو میاوردم کنارش و می خوردم . براش کتابم می خوندم . فک کنم ۱۰۰ بار یا شایدم بیشتر شازده کوچولو رو براش خونده بودم ٬ آخه خیلی دوسش داشت.
اما هیچ وقت براش هیچ اسمی نذاشتم ٬ هیچ وقت هم اسم خودمو بهش نگفتم .
شده بود بهتریم و قشنگترین دوستم .
تا اینکه همین دیروز یهو غرق شکوفه شد!
پ . ن :
برای جی . دی سلینجر عزیز!
همیشه دیرم می شود برای حرف زدن.
همه ی دنیا هم بگویند مرده ای برای من که نوشته های تورا نفس کشیده ام دستِ کمِ دستِ کم تا آخر پانزده داستان نخوانده ات و تا آخر آن روزی که نامت را به یاد می آورم زنده ی زنده ای!
سلینجر عزیزم:
این را برای تو می نویسم...برای خودِ خودت.
اینجا و آنجا می گویند مرده ای٬ تو جواب نامه ام را بده تا باورم کنند که زنده ای!