من پسری را می شناسم با چشمانی نه چندان آبی و موهایی نه دقیقا به رنگ گندمزار. قدی نه بلند و نگاهی معمولی.
پسری که هر روز خدا با قدم های بلندش از باریکترین کوچه ی شهر می گذشت تا به جایی برود که من هرگز نفهمیدم و پی چیزی نمی گشت.
و تنها یک روز از روزهای خدا ٬ میانه ی باریک ترین کوچه ی شهر روی دو زانو نشست و نفس عمیقی را به ریه هایش فرو داد و صورتش را به دیوار نمناک آنجا چسباند. ناگهان قدم ها و نگاه دختری را آرام ٬ آرام از دور شنید و چشمانش را به دنبالش دواند. دختری با نگاهی به رنگ گل شمعدانی و بویی ار بهار نارنج.
آن روز میان او و دختر تازه چیزهایی گذشت که هیچ کس نمی داند.
آن روز برای پسر شد بهترین روز دنیا و پس از آن هرگز دختر را ندید.
از آن روز به بعد هر روز خدا پسر نه چندان زیبایی میانه ی باریک ترین کوچه ی شهر روی زانوهایش می نشیند و صورتش را به دیوار آن می چسباند اما هیچ دختر ی با نگاهی به رنگ گل شمعدانی و بوی بهار نارنج از باریک ترین کوچه ی شهر گذر نمی کند.
پ.ن : متن قبل را نه من دوست دارم و نه خواننده های اینجا.
مرسی از کسی که روی صندلی های کافه توی صورتم مستقیم نگاه کرد و گفت پست آخرت «بد» بود.
همچون گل برگی بر آب رود خانه ...
خانه دوست کجاست؟
فوق العاده بود!
چقدر بهار داشت !
هواش شرجی بود. عرق نشست به پیشونیم.
بعدشم هر چی ام بگی من پی نوشت اول پست قبلی رو خیلی دوس داشتم. ینی حاضرم هر جا خواسسی تو چشات خیره شم و اینو بگم !
الا! به اندازه ی یک دنیا به من حس خوب می دهی. باور کن!
کافه؟؟؟ کدوم کافه؟؟؟
شاد زی...
نوشته های این جا همیشه... همیشه بوی فاصله ی بعد از تحویل سال تا یک فروردین رو میده... وقتی در هیچ تاریخی به سر نمی بری... وقتی بیرون زمان ایسناده ای... مثل همین.
شیمای خوب! من اینجا را دوست دارم برای فرار و گاهی برای پناه.
گله هایم را می گذارم برای گوش تنهاییم. من اینجا را دوست دارم برای همیشه ی همیشه بودنش...برای اینکه حس می کنم خصوصی ترین حریم دنیاست برای من و باوفا ترین دوست دنیا که حتی بی وفایی را نمی داند.
من هم پسری را می شناختم ...
صفت های نه چندان را همیشه دوست داشته ام!
داستان کلیشه ی دستمالی شده ی عشق که همچنان جذاب است. همه چیز را برای یک چیز می شود بخشید و من تو را می بخشم به خاطر هایکوی حلزونیت. خوشحالم سر زدی. دو تا نیمچه داستان هم تو اردیبهشت نوشتم. "وادع با اسلحه "رو بخون و نظرت رو بهم بگو
http://www.fashistekhub.blogfa.com/post-162.aspx
من اینجا برای آمرزیده شدم نیست که می نویسم. تو چه چیز مرا بخشیدی دوست من؟
تقریبا تمام سو ژه ها دست مالی شده است خوب دقت کن سوژه ها!
چون بلاخره این میان بین این همه آدم یکی در موردش حرفی زده. اما خوب می دانم که سراغ نوشته های دست مالی شده تا آنجا که می توانم و می دانم نمی روم.
تو ایم نیان چه چیزی را بخشیدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نمیدونم "بهار نارنج" یا "کوچه ی باریک" یا "بهار" اینجا معنی خاصی دارند و به چیزی اشاره می کنند یا نه.
اما یک چیزی که برای خودم فهمیدم.
و فکر می کنم برای بقیه هم صادق باشه.
این هست که انگار هر آدمی یک جور خاصی کد گذاری شده.
مثلا من بدون اینکه تابحال با کسی به نام "سحر" برخورد کرده باشم. این اسم توی سرم ک هماهنگی خاصی داره.
از حدود نه سالگی.
شاید بعضی بوها
هپعضی صدا ها
بعضی حرف ها
بعضی...
هم برای هر کسی یک کد خاصی داشته باشه.
و وقتی چندین تا از اونها که برای اون معانی خوبی رو تداعی می کنه در یک نفر جمع بشه، اون هم به اون فرد جذب میشه.
.....
سناریو میتونه برعکس هم باشه. اول به او جذب میشه بعد همه چیزش خوشایندش میشه.
.....
ااول مرغ بود یا تخم مرغ؟!
همه ی آدم ها مبتذل هستند تا اینکه خلافشون ثابت بشه منظورم تبرئه از این مقام در نظر من بودی. نظری که شاید اصلا هم برایت اهمیتی ندارد
به شاهرخ:
خیلی جالبه تو این دو هفته این چندمین باری است که تو وبلاگستان به آدم هایی برخورد کردم که کامنت هاشون با لحن به شدت با لحنی مغرور و متکبرانه و (ببخشید که اینونه میگم:) و حتی جوری بود که۹آدم حس می کرد توهم خود بزرگ بینی دارند. اما من به شخصه در مورد چند نفرشون بعد از یک مدت به این نتیجه رسیدم که فقط لحنشون اینطوریه و نظر و منظور واقعیشون متواضعانه تر و مهربانانه تره. امیدوارم شما هم از این دسته باشید. و حس می کنم که هستید.
تو کامنت بالام لحن رو به نحو نامربوطی دو بار وسط جمله تکرار کردم!! معذرت :))
چه خوب شد که پسرک از آن پس دختر را ندید.وه که چه رویای پاکی رقم خورد.....
فکر نمیکنم.
فروم..مطلب گاف های مسابقات تلوزیونی انگلیس..بر خلاف اون دوستمون که چون 700 تا پست میزاره احساس god بودن بهش دست میده و ایراد میگیره،شما گفتید که جالب بوده براتون.منم کنجکاو شدم به وبلاگ شما بیام.
در مورد اون تشابه اتفاق (سیم گیتار)
اون یه خاطرست..یه خاطره خیلی قدیمی..توی وبلاگم ننوشتم. :)
...در عاشقی پیچیده ام
ای بابا!
اینجا چرا آپ نمیشه پس! :(
چون من همین الانا بود که از شر امتحانا خلاصی یافتم و با اون همه درسی که شب امتحانا خوندم سوژه که هیچی آدرس اینجا هم یادم نمیاد D:
بپا خیز برای خاطره ای دیگر