در آستانه ی در ایستاده ای و باد دامنت را تکان تکان می دهد . با نگرانی زیادی تمام طول کوچه را نگاه می کنی و پی چیزی می گردی که نمی دانی چیست.
زنی که دست پسر ۴ــ۵ ساله ای را چسبیده برایت دست تکان می دهد و تو چیزی به یاد نمی آوری اما به او لبخند می زنی.
مرد رهگذری دزدکی زنانگی ات را انگار دید می زند و تو سرخ می شوی٬ تا زیر گلو. خودت را جمع می کنی . سرت گیج می رود و دهانت تلخ است. روی زمین می نشینی و به در تکیه می دهی و به ساعتت نگاه می کنی. تو حتی به یاد نمی آوری که دیر کرده یا نه.
سرت را به در می چسبانی و چشمانت را می بندی.
بغض عجیبی گلویت را فشار می دهد ٬رهایش می کنی و اشک های درشتت روی دامنت می نشیند و تو حتی به یاد نمی آوری برای چه این همه غمگینی.
خوب می دانی حاضری هرکاری برای داشتنش بکنی٬ داشتن کسی که از وجودش مطمئن نیستی.
باز بلند می شوی و تلاش می کنی تعادلت را حفظ کنی ٬ می ایستی و به جایی که نمی دانی کجاست چشم می دوزی. کسی از پشت سرت اسمت را صدا می زند. بر میگردی ٬ نمی شناسی اش ...نگاهش می کنی ٬ چشمانت را ریز می کنی ؛ خون به گونه هایت می دود!
پ.ن۱: حالا خوب می دانم که عقیم نیستم . حال آنکه بچه هایم هنوز نه زیبا هستند و نه باهوش.
پ.ن۲: از همین حالا حدس می زنم که نه حوصله و نه نبوغ نوشتن یک عیدانه و بهارانه ی درست و خوب و راضی کننده را داشته باشم.
پس همین الان برایتان می نویسم:
تا آخرین روز امسال هرروزتان بشود از بهترین های زندگی تان! تا برای من هم آرزویی نکرده باقی بماد برای اول سال بعد شما!
خوب می دانی حاضری هرکاری برای داشتنش بکنی٬ داشتن کسی که از وجودش مطمئن نیستی.
دلم خواست دامن پوش بودم و پریشان نیامدنش با همین جمله ات .
گشتن، ندانستن، به یاد نیاوردن، گشتن دوباره، نفهمیدن، گشتن بازهم، باز هم گشتن و پیدا نکردن!! یک دردی هست حتما که
و روی سکوی خمیازه
می نشینم تا بیایی
من هیچوقت از آب دلگیر نشدم بلکه میپندارم با جرعه جرعه ی آب فریبمان دادند ....
پاینده باشی دوست عزیز من .
من چه گویم که تو و متن تو را در خور هیچ ....
بهاری که میاید خوش آید
...
بیا کمی آواز بخوانیم! من دلم پرواز می خواهد!
...
من و تو اهلی میشیم برای هم !
...
از دقت نظرت ممنونم! امادلیلش تنهاکمبود وقت و گرفتاری ها بود! دلم هم می خواست بعد از وقفه ی چند روزه بداننند دوستانم که به یادشان هستم!
عذر می خوام دوست تیزبین من!
...
سلام
وبلاگ خوبی دارین. نوشته هاتون هم زیباست. نوروز خوبی داشته باشین
سلام. گل سانا! یه نقد: آخر نوشت هات مثل قبل ها نیست... قبل ها حقیقتا آخر نوشته آدم میخکوب میشد. فرد هات عالی. بود. در عین پایانی روشن بودن جذاب بودن. اما الان مثل قبلا ها نیست.
البته... نوشته های گل سانا همیشه نوشته های گل ساناست... و من از ته دلم دوستشون دارم...
تازشم بد نیست یه وقت سر بزنیا :((
بهارت شاد و پرگل ...
من با شیما موافق نیستم. اتفاقا نوشته های الانت خیلی محکم ترن.
این تیکه خصوصا عالی بود:
«روی زمین می نشینی و به در تکیه می دهی و به ساعتت نگاه می کنی. تو حتی به یاد نمی آوری که دیر کرده یا نه.
سرت را به در می چسبانی و چشمانت را می بندی.»
یعنی آخر اومد؟؟؟ :|
-----------------------
این هدیه به مناسبت سال نو تقدیم به بلاگی که میخونمش...
http://vahshat.persiangig.com/image/other/sigaroespersu.persianblog.ir.jpg
شاد زی...
به سیگار:
این که فرود متن نبود!!... من تمام حرفم درباره ی فرود نوشته بود وگرنه تو زیبایی حس و تعابیر و جمله ها و توصیفات ریز و دقیقش که حرفی نیست... یک دور کامنتم رو بخون خب!!
دختر ، خواهرک ، آخرین عصر 88 ، که شاید فرقی هم با عصرهای 89 نداشته باشه با گل اومدم پیشت
نوروز خجسته ………سلامتی در پیش ………عشق پایدار
یا حق
شیما جان می بخشی! حق با توئه، ولی وقتی خودش مث قبل نیست، آخر نوشته هاشم مث قبل نمی تونه باشه.
قبلا آخر نوشته هاش یه نقطه ی گنده بود، یه پایان میخ شده. ولی الان هاشور و بازه. بایدم همین طور باشه، درست مث خودش!
کل صفحه اول وب رو خوندم
حس های متفاوتی برام داشت
بعضی هاش برام این حس رو داشت : که دوست دارم تو این وضعیت روحی قلم به دست بگیرم و با همین سبک اونقدر بنویسم و بنویسم و بنویسم که توش غرق بشم .
انگار که می خواستم همه دورنم رو بریزم بیرون و از شرش خلاص شم !