!شرم ٬ شبنم‌ ٬ افتاده گی٬ رمه

آه ای حلزون ! از کوهستان فوجی بالا برو٬ ولی آرام آرام!

!شرم ٬ شبنم‌ ٬ افتاده گی٬ رمه

آه ای حلزون ! از کوهستان فوجی بالا برو٬ ولی آرام آرام!

زندگی می گوید اما باز باید زیست...

ببین! 

بازی اینجوریه که من با همه ی سرعتم می دوم طرف اون چوبه. میبینیش اونجا؟ 

آخه می دونی من این چوبو خیلی دوست دارم . وقتی ۷ سالم بود روی زمین پیداش کردم . خ یلی خوشگل بود اون موقع ٬ منم کردمش تو خاک و فکر کردم که می شه یه درخت. باورت نمی شه ٬ هر روز صبح تا چشامو باز می کردم میومدم بهش آب می دادم ٬ عصرها هم براش ساز می زدم . آخه من اون موقع ها بلد بودم ساز دهنی بزنم. الان دیگه یادم رفته .یه آهنگی بود که  عا شقش بودم ٬ اسمش...اسمش...مثل اینکه یادم نمیاد . 

زمستونا روش پلاستیک می کشیدم که مثلا سرما نخوره  . ظهرا هم ناهارمو میاوردم کنارش و می خوردم . براش کتابم می خوندم . فک کنم ۱۰۰ بار یا شایدم بیشتر شازده کوچولو رو براش  خونده بودم ٬ آخه خیلی دوسش داشت. 

 اما هیچ وقت براش هیچ اسمی نذاشتم ٬ هیچ وقت هم اسم خودمو بهش نگفتم . 

 شده بود بهتریم و قشنگترین دوستم . 

تا اینکه همین دیروز یهو غرق شکوفه شد! 

  

 

   

 

پ . ن :  

برای جی . دی سلینجر عزیز! 

همیشه دیرم می شود برای حرف زدن. 

 

همه ی دنیا هم بگویند مرده ای برای من که نوشته های تورا نفس کشیده ام دستِ کمِ دستِ کم تا آخر پانزده داستان نخوانده ات و تا آخر آن روزی که نامت را به یاد می آورم زنده ی زنده ای! 

 

 

سلینجر عزیزم: 

این را برای تو می نویسم...برای خودِ خودت. 

اینجا و آنجا می گویند مرده ای٬ تو جواب نامه ام را بده تا باورم کنند که زنده ای!

  

نظرات 19 + ارسال نظر
سیگار و اسپرسو جمعه 16 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:46 ب.ظ http://sigaroespersu.persianblog.ir

یعنی شاید سلینجر هم غرق شکوفه شده باش... شاید...
شاد زی...

مانی شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 02:49 ق.ظ http://www.maani2.blogfa.com

دیروز یهو غرق شکوفه شد! چه زیبا گل سانای عزیز

q.s شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:01 ق.ظ

خواندم متن شما را وسوالی توی ذهنم پیش آمد...
حالا که غرق شکوف شده هم همان چوب عزیز قبلی است؟ همان خاطرات؟ همان ماهیت؟ عزیزتر شده؟می دانی.... نمی تواند عزیزتر باشد.... هرچه قشنگ تر است که عزیز تر نیست...هست؟

خوب که پرسیدی.
تمام این را نوشتم تا کسی بپرسد:‌ مگر همان اول هم نگفتی چوب...
میان نوشته ام مایه هایی از غیر واقعیتی بی پروا وجود دارد . چیزی که مدتهاست شیفته اش شده ام در شعر و داستان و فیلم ها.
مثلا اینکه چوب شازده کوچولو را دوست داشت یا همین غرق شکوفه شدنش...جواب تو شاید یک جمله باشد:
اینجا هیچ چیز دلیل هیچ چیز نیست.

ela شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 02:12 ب.ظ http://whisperingcloud.blogfa.com

خوب جایی پیدایت کردم.

سلینجر یک جور ناباوری و عجیب غریبی آشناست

ارنستو رومل شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 09:35 ب.ظ

سلاااااااااااااام گل سانا عزیز
اقا چه عجب وبلاگت رو لینک دادی!
بابا شما فکسونیا کلا سخت وبلاگ لینک میدید!
اما تازگیا فرهاد خان خودمون و الون براندو و.. اینا وبلاگشون رو لینک زدن!

اقا چه کنیم! ما کلا زیاد مینویسم! اخه حرف نگفته زیاد داریم میگیم قبل ارحم راحمین بگیم همه ش رو !

برم وبلاگت رو از اول بخونم!

بعد بیام نظرام رو بدم!

[ بدون نام ] شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 09:53 ب.ظ

نمیدونم یه حس عجیب میگه گل سانا من قبلا اومدم این وبلاگ و مطالبش رو خوندم .. شایدم اشتباه میکنم نمیدونم!
مطلب پیرزن رو که خوندم شکم خیلی رفت بالا ...

عجیبه ... شاید قبلا اومدم اما الان یادم نمیاد
_____
مکان: محل کارم یکی از کوچه های میدان ولیعصر
زمان: امروز
موبایل هامان قطع شده.
کوچه یک لحظه آرام نمی گیرد...یا صدای موتور...یا صدای شعار ...
اینجا بعضی از آدمها شبیه هیولا هستند!
یکی از هیولاها سر یک زن چادری فریاد می کشد که : رودباش برو گمشو!
چندتا از هیولاها با باتوم روی در خانه ای می کوبند که درش باز است.
امسال سال 1984نیست؟

____

نظرات رو خوندم ! این نظر خودت بیشتر جلب توجهم کرد!

شیما یکشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 04:24 ب.ظ http://shima52.blogfa.com

http://www.lahzeh.blogsky.com/1388/11/09/post-539/
اینو بخون گل سانا... برای سلینجر نوشته شده...
در ضمن ترکیب دو قسمت نوشته ات رو دوست داشتم خیلی... شکوفه دادن یه تیکه چوب و اصرارت بر زنده بودن سلینجر... خیلی خوب بود :)

محسن یکشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:00 ب.ظ http://uolians.persianblog.ir

سلام.خوشحالم که یه خبری ازت گرفتم یه جای جدید یه وقتی که دارم سعی می کنم که بیدار بشم.امیدوارم بشم . همش نگران بودم این چوبی که پاش این همه محبت ریختی عمل نیاد می گفتم خیلی نامردیه و خوشحالم که شکوفا شد . همونطور که با قلبت نگهداریش کردی قلبتم شکوفاش کرد و شکوفا شد.

توتوچی دوشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 01:36 ب.ظ

زیبا و با احساس مثل همیشه.... آنکه دوستش داری هرگز نمی میرد.

زئوس جمعه 23 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 09:34 ب.ظ http://aiolos.blogfa.com/

دنیای ما دنیای دیوانه ایست که دیوانگانش خارج از دارالمجانین زندگی می کنند

آپ شد

اعترافات یک نقاب

میثم شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 07:14 ق.ظ http://torabi.persianblog.ir

خیلی عاشقانه بود

فاطمه شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 12:08 ب.ظ http://shabnegar.blogfa.com

قصه ی این درختی که گفتی...شاید فقط امیدی کودکانه و با جدیتی که فقط خاص کودکانهُ،جدیتی که وقتی دارن خاله بازی هم میکنن انگار که دارن مهم ترین کار زندگیشونو میکنن،شاید فقط این کودکی باشه که به آدم امکان جدی بودن در محالات رو بده...محالاتی که ذهن یک کودک نمی فهمش و امکان که ذهن بزرگسالان نمی فهمش...کودکی ام آرزوست...

قلندر شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 02:16 ب.ظ http://osyanemotlagh.persianblog.ir

دیگر تمام شد .....ختم عشق به تکه چوب های خانه ی حصیری خاطره هایی ست که از هر روزنی پرتو عشق بی اذن بر تو می بتابد...
او جاودانه است
یا حق

منحنی شور دوشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 07:45 ب.ظ http://monhanishoor.blogfa.com

مثه اینکه تو زیادی خواسته بودی اش ...
کمی واقعی تر می شد نوشتش ..

بامداد نو پنج‌شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 01:52 ق.ظ http://smf110.blogfa.com

در یک جمله :....زیبا بود.
با شعری تازه در خدمتم

ساسان یکشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 08:29 ب.ظ http://ordet.blogfa.com

بابا سلینجر پاشو دیگه ... اینقدر ادا در نیار ... آخه چرا خودتو به مردن زدی ؟ ... داستان جدیدت ؟ حالا این همه وقت رو باید بزاری الان این بازی ها رو در بیاری ... حالا که هممون وایسادیم بالای سرت زل زدیم بهت که پاشی باایستی لبخند بزنی بعدش همگی دوباره بدویم دنبالت بازی کنیم ؟ نگاه کن اون ابرو میبنی اون جا داره میاد بالای سرمون ها ؟ می خواد بباره؟ خیس میشیم ها ؟ پاشو ...

دست کم به خاطر گلی پاشو . نمی شنوی صدات میکنه ؟

سلینجر ... باتوام ...

شاه آمفاکتوس سوم چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 08:07 ق.ظ http://8hellion8.blogfa.com

کاش من هم وقتی ۷ سالم بود یه چوب رو می کاشتم

کامی جمعه 20 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 02:30 ب.ظ http://film35.blofa.com

خیلی زیبا بود
و در خور سالینجر

مهری پنج‌شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 10:54 ق.ظ

چقدر نگران بودممممممم
تا شکوفه کنه.. .
چند باری منو پژمروند !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد